سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

« از مرگ یک سایه سی ساله » - اشک ستاره

کویر آزاد :: 85/4/18:: 8:41 صبح

برفها لهیده بر چادر یکنواختی سیاهی و سرما
پیرمردی چپیده در پوستین تنهائی خویش
همسفر با
سردی میله های آهنی یک نیمکت در پارک

ر‌ژه سواره نظام خاطرات
بر سنگ فرش پینه سنگی دستانی که
به نشانه تسلیم و ترس،
از خلق خدا
بر عرش کبریایی خدا
ره سائیده اند

اینان خدا را بنده اند،
و بنده خدایان را برده
هیچ رنگ سپیدی را بیاد نمی آورند
سراسر عمر را، غرق در سیاهی اند

سیاهی سرزمینی است که خورشید خدا بر آن نمی تابد
سیاهی سرزمینی است که پهنه آن
گستره سبز زمین را در آغوش کشیده
و این خیره چشمان
غرق، در این سیاهی
چشم به خیرگی آبی آسمان دوخته اند

چشمانی غرق، در خوابهایی بی رویا
سخت پریشان خرناسة بیداریند
و فجیعانه هراسان پوزخند هوشیاری

زمین سیاه تنهاست
و زمینیان یک زمان عرش نشین
در تقاص خاک نشینی کنون
بندگان خدا را در تصوراتی وهم
به بندگی ساده لوحی زیرکانة خویش گرفته اند

این زمینیان تمرگیده بر کرسی اشرافیت خلقت
در تعقل خویش چه خوشبختند
خدا سرشتشان را از خاک آفرید
نه از طلا!!!
که گردن طلا را زیور طلا مزّین نیست

زمین پر از وز وز مگسهای تزویر
زمین پر از سایه پرواز کرکسهای تقلید
زمین پر از خرابه های بی در و پیکر تردید
زمین پر از راست و دروغ های تهدید

تب ناباوری شقایق را قال و قیل مناجات علاج نیست
تن سوخته پروانه را شیون بی مزار شعله شمع، کفن نیست

پیرمرد آهی از اعماق کشید!
از دهشت بلندای این آه آخرین
بر شاخه ای پرید
گنجشککی که بر سکوت سنگ فرش
پر هیاهو در پی خرده نانی می دوید

برف آن شاخه
بر گودی نمناک چشمان خیره به آسمان پیرمرد خزید
او به این فکر مرد
در زیر بارش برف از آسمان به آسمان پرید...
و سپیدی آن برف نمی گنجید از شادی در پوست
چون پیرمرد در سیاهی خیال خویش نمرد

بر سنگ مختصر مزارش شهرداری نوشت
پیرمردی که در اینجا دفن است « سی قرن بدبختی کشید »

و نوادگان آن گنجشک هنوز،
از حرارت آن آه جگر سوز
هر شب جمعه در هذیان حریت پرواز
تا سحر بر سر این مزار پیاله پیاله آه را با تلاوتی حزن آلود سر می کشند

 

یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

101878

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::